.

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

شعر شهید

بغض مادر

سالی گذشت باز نیامد و عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت
امـروز هـم دوبـاره باران شدید شد
مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت
امسال هم بدون تو سالی جدید شد
ده سال تیر و آذر و اسفند و خون دل
تـا فـاو و فکه رفت ولی نا امید شد
ده سال گریه های مرا دید و بغض کرد
حـرفی نـزد نگفـت چـرا نـا پدید شد
ده سـال رنگ پنجـره هـای اتاق من
همرنگ چشمهای سیاه سعید شد
بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مـادر نگفته بـود کـه بابا شهید شد

3 نظرات:

الهه,  ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۷:۲۰  

سلام
ممنون، واقعاً زیبا و با احساس بود.
التماس دعا.

ما ز روي تو تا ابد خجليم .:. که تو واصل شدي و ما به رهيم
گر نداريم پاس همت تو .:. در دل از شرم خود چگونه رهيم

ناشناس,  ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۰۲  

سلام...

خدا قوت
ننوشتین شعر از کیه؟

مهراب ۳ تیر ۱۳۸۹ ساعت ۴:۴۷  

سلام
ایول
التماس دعا

ارسال یک نظر

حرف دلت رو بنویس ایمیلتم بگذار تا بتونم جوابتو بدم

  © مسافر کربلا تم خاکریزبوسیله khakreez.blogspot.com 2010

Back to TOP